مامان و بابای دل گنجیشکی

شمارش معکوس

امروز شنبه ١٦ دی ماه فقط ٤٤ روز دیگه مونده ٤٤ روز دیگه همسری میره آموزشی ..... حالا کجاش رو خدا میدونه ... کارای امریه اش رو انجام داده و از لحاظ این موسسه تایید شده فقط میمونه تایید نهایی که مربوط به سازمان اصلی مربوطه میشه که اگه بشه چون این موسسه زیر نظر سپاهِ ، باید به یکی از پادگان های کشور که ماله سپاه اعزام بشه و زمان مشخص شدنش هم معمولا یکی دو هفته قبل از اعزامه پادگان های سپاه هم تو شهرای نیشابور...قزوین...یزد و آملِ اینطور که شنیدیم پادگان آمل روز برگِ ،یعنی هر روز بعد از ظهر سربازها آزادن که اگه درست باشه و همسری هم بیافته اونجا انشاالله این دو ماه رو بنده هم به دنبال ایشون کوچ میکنم و میریم ویلای بابایی همسری...
16 دی 1391

هفت روز گذشت

امروز بعد از ظهر مراسم هفتم عزیز برگزار میشه اینه رسم روزگار........ هنوز هم برای تک تکمون باور کردنی نیست همه به هم میگیم انگار یه خوابه .......هیچ کدوم احساس نمیکنیم که عزیز دیگه نیست.....انگار تو همه ی این هفت روز عزیزم هست..... تو این چند روز که مدام خونه عزیز بودیم ،یه موقعی که میومدیم خونمون اگه از اونجا زنگ میزدن و کاری باهامون داشتن، تا شماره رو میدیم میگفتم عزیزه ...بعدش یهو یادم می افتاد دیگه عزیزی نیست... دیشب با همسری بیرون بودیم موقع برگشت از روبروی بیمارستانی که عزیز اونجا بود رد شدیم هردومون حالمون بد شد یاد تمام روزایی که میرفتیم اونجا افتادیم یاد روزای اول که عمل عزیز یه هفته به تاخیر افتاده بود و چقدر ن...
4 دی 1391
1